1
سلام و سال نو خجسته باد . یک عالمه غزل و رباعی و دوبیتی عیدانهی من برای تو
من از خدا تو و از تو شراب میخواهم
تو را شبیه شرابت خراب میخواهم
(رامین)
2 : به احترام شاملو
دلتنگم غزل ! دلتنگ . بر من نفرین باد و بر این روزگار
دیرگاهیست در کمین ِ خویشتن ِ خویشم
تا تنم را
بر سر سفرهی ِ ضربتی بنشانم
که در خور ِ این همه تنهایی باشد .
آه ای فرصتهای ِ طلایی ِ من !
در این خیال ِ تطاول
چندان
بیدریغ
به طاووس ِ مست میمانم
که هر چه مرا بپایند
طلسم ِ هیچ معجزتی
از گزند ِ خویشتنم رها نخواهد کرد .
3:نام البوم و اهنگ و خواننده یادم نیست! شاید پینک شاید اریک کلاپتون
Time can break your heart
زمانه میتواند قلبت را در هم بشکند
Time can bring you down
زمانه میتواند تو را فرو افکند
Time can bend your knees
زمانه میتواند زانوهایت را خم کند
4:ایضا
Unbreak my heart
قلبم را وابشکن
Uncry this tears
این اشکها را وابگریان
سوال : break یعنی بشکن . حالا unbreak را چه باید ترجمه کرد ؟
نابشکن یا وابشکن ؟
5:ایضا
My eyes adored you
چشمانم به پرستش تو آمد
My eyes adored you
چشمانم به پرستش تو آمد
Like a million miles away from me
انگار که یک میلیون مایل از من دور بوده باشی
you could not see how i adored you
تو نمیتوانستی ببینی چگونه تو را پرستیدم
So close
اینچنین نزدیک
So close
اینچنین نزدیک
and yet so far
و هنوز این همه دور
6:بین خودمان باشد
شاخکهای من میگویند کارم تمام و کلکم کنده است
خدا نیامرزه منو که پشت پا به دل زدم
پرونده ام چنان سنگین هست که به لیفت تراک احتیاج دارد!
مار غاشیه را خیالی نیست با حاشیه موضوع چه کنم ؟
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن
(خداوندگار مولوی)
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی؟ خموش
(حافظ)
7:بین خودمان نباشد
زمانه غرق پلیدی زمانه غرق بدیست
ای عجب ! دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن زین آبهای ناگوار
(ل در دلتان و ن در جانتان باید ساکن خوانده شود ها)
گویند شب آبستن و این است عجب
کو مرد ندید . از چه آبستن شد؟
(حافظ)
8:بین خودشان باشد
در یک رویداد تاریخی در شهر نیویورک، گروهی از زنان و مردان مسلمان مراسم نماز جمعه را به صورت مختلط و به امامت یک زن برگزار کرده اند
( به نقل از بی بی سکینه در بی بی سی)
نظر کارشناسی من :
این هم نوعی ابتکار در کردن از خود است
نظر کارشناسانه تر من :
الهی موش بخوردتون
نظر کارشناسانه تر من یعنی کارشناسانه تر به توان دو :
نمیتوانم بنویسم . دوستان نزدیک زنگ بزنند سال نو را تبریک بگویند تا به صورت خصوصی عرض کنم
9:عشق زمینی
در مثنوی بلند مطلب قبلی بیتی بود که استقبال از این بیت حضرت مولوی بود:
در چله شدی سی پاره به کف سی پاره منم ترک چله کن
که یعنی به اعتکاف چهل روزه میروی در حالی که قرآن سی جزء در دست داری .
قرآن خود منم تو چله نشینی را ترک کن یا این که من از عشق تو پاره پاره ام چله کمان را رها کن
ضمنا در پاسخ شعر مطلب قبلی که نامهای به خدا بود دوست شاعری به نام بنده خدا پاسخی دادهاند که همراه با سپاس خودم از ایشان نقل میکنم
از عدم و جسم جدا نیستند
بنده خاکی ِخدا نیستند
شعر شما حکم تله موش داشت
شبه کمندی کج و مغشوش داشت
دام طویلست و معانی قلیل
دانه گلو گیر و کمی مستطیل
این تله شایسته سیمرغ نیست
کاش بدانیم که مقصود چیست
عشق کجا ؟ قافله سالار کیست؟
عشق بساط سر بازار نیست
عشق نگو جز هوسی نیست این
بندهء کفریم در این پوستین
عشق زمینی چه عمارت کند؟
در قفسی آینه دارت کند
مغفرت آنجاست که شور خداست
معرفت آنجاست که نور خداست
چوب صدا دار نه آن خداست
آن چه صدا دار شده جهل ماست
جهل مرکب شده و ما قلم
شب دوبرابر شده غرق الم
سخت گرفتیم که آسان نبود
مرد ندیدیم ز میدان چه سود
به نظرم اختلاف نظری موجود نیست جز این که من گمان میکنم عشق ارتش نیست که زمینی و هوایی داشته باشد!
ضمنا زمانه منطق دیجیتالی درست و غلط ( سیاه یا سفید ) گذشته است قدری فازی (مشکک بر وزن مشبک! ) بیندیشیم!
مثلا عشقی را تصور کنیم که 29% زمینی و 71% آسمانی باشد!
اصلا عشق ملک با سند منگولهدار کسی نیست!
یعنی مثل هر مفهوم دیگری به تعداد آدمها ضربدر تعداد ثانیه ها مفهوم دارد!
مثال : نبوی گفته بود هیچوقت حاضر نیستم به خاطر عقیدهام جان بدهم چون در ده سال گذشته ده بار عقیدهام را عوض کردهام !
10:رباعی های من در بزم رباعی فرهاد صفریان از این قرار بود
دعوا سر ِ حور و پری آغاز شده
یا از جهت ِ دلبری آغاز شده ؟
این ناصر و نادر که دوتاشان مردند
اصلا الکی ذوق ِ شما باز شده
این بوسه عزیز ! عاشق ِ زاری بودست
از بهر ِ لب ِ سرخ ِ نگاری بودست
اما به دلیل ِ اشتباهات ِ فلک
بر گونهی ِ مرد ِ نامداری بودست
این بوسه عجب چیز ِ عجیبی بودست
کار ِ طربانگیز ِ عجیبی بودست
مربوط به من نیست ولی محفل ِ شعر
یک جور ِ غرلخیز ِ عجیبی بودست
بس بوسه که اوج ِ نامرادی باشد
بس گریه که ابتدای ِ شادی باشد
این بوسه هم احتمال دارد کم و بیش
یک شعر ِ بلند ِ انتقادی باشد
این بوسه همان زکات ِ دانش بودست
یا جرعهای از فرات ِ دانش بودست
در جهل ِ مرکب زدهام حدسی چند
نقش ِ قلم و دوات ِ دانش بودست
جز با دف و چنگ بادهنوشی نکنید
بر جرم و گناه بادهنوشی نکنید
در نوبت ِ شادکام بودن یاران
سوگند به عشق کمفروشی نکنید
11:
یه کاری کن که عاشق موندنی نیست
که حتی صبح ِ صادق موندنی نیست
در این دریا به سمت ِ هرکجا شد
بزن پارو که قایق موندنی نیست
12:
میخوام طعم ِ نمکدونت بنوشم
تمام ِ دین و ایمونت بنوشم
برام هی پشت ِ چشم نازک نکن یار!
که میخوام زهر ِ چشمونت بنوشم
13:
منو پیر ِ خرابات آفریدند
تو رو بعد از محالات آفریدند
گلویم با غمت اندازه کردند
گره بستند کراوات آفریدند !
14:
بت ِ خوشقد و بالامو ندیدی؟
غزال ِ دشت و صحرامو ندیدی؟
کدوم عیبت در این آیینه پیداست؟
عروس ِ آرزوهامو ندیدی؟
15:
خیال دارم که دست بردارم از تو
قسم خوردم هوس بردارم از تو
به غیر از دل که فکرم نیست حریفش
دیگه هر چی که هست بردارم از تو
16:
به خوابم آمد و بیداریم سوخت
نه تنها مستیم هشیاریم سوخت
منو آفت نزد ... اما عزیزی
تبر زد ریشهی ِ بیماریم سوخت
17:
غم ِ سنگینت از قلبم گذر کرد
منو سنگیندل و شیریننظر کرد
شتر از چشمهی ِ سوزن گذشت و
کمال ِهمنشین در من اثر کرد
18:
نمیدونی که یادت دشمنم شد
نگاه ِ شوخ و شادت دشمنم شد
کسی چشمم نکرد اما شنیدم
که قاب ِ اِنیکادت دشمنم شد
19:
اگه در سفرهی ِ شعرم نمک بود ...
اگه بازار ِ عشقت بیکلک بود ...
اگه قطع ِ محبت کمکمک بود ...
روی ِ شونهت دلم نه ! شاپرک بود
20:
دیگه در خلوتم راهت نمیدم
میمیرم ... خرج ِ این ماهت نمیدم
دلم عمر ِ درازی آرزو داشت
که دست ِ موی ِ کوتاهت نمیدم
21:
زمین و آسمون رنگ ِ تنت شد
جوونیم دکمهی ِ پیراهنت شد
چرا آهوی ِ چشماتو میبندی؟
چراگاه ِ نگاهم دامنت شد
22:
این نامه که با حکم ِ نگاهت قلمی شد
دل بود ... ولی شاپرکی یکگرمی شد!
تو حاکم ِ عشقی . عجبا ! سر نبریدی ...
از من که از این دست ... نمیشد که نمیشد:
در نبض ِ من امروز تب ِ تند ِ تو میزد
گفتم بشمارم ... عددی ده رقمی شد !
دیدم که دمیدی تو نفس در نفس ِ من
یاحق! که عجب بازدم ِ مغتنمی شد
من حق ِ نمک دارم و فرضا که ندارم
تلمیح ِ لبت شاهد ِ این همقسمی شد
یک شانه دل از موی ِ تو برداشتم آواز ...
از گردنه افتاد . عجب پیچ و خمی شد!
عیدانهی ِ یکدانه ! ببو(س) صید ِ خودت را
تقدیر ِ تو آهوست که اکنون حرمی شد
...
تبدیل ِ عجیبیست در این معجزهبازار :
عاشق ابدی بود ولیکن عدمی شد
از ریشه شکستم . تو ندیدی . چه بگویم؟
این فاجعه در فاصلهی ِ یکقدمی شد
23:
کوه ِ پرشکوهم من . ای فلات ِ عرفانی !
روح ِ پُرفتوحم من . ای عروج ِ جسمانی !
هر دقیقه یک رنگم . با تو هفتصد رنگم !
من غنیمت ِ جنگم ! جنگ ِ روس و عثمانی ...
از کنارهی ِ جیحون - تا مزارع ِ زیتون
تو الههی ِ عشقی – ای ونوس ِ یونانی
با دلـــآلت ِ دستت - کافری پریشانم
چون نگه نمیداری - حرمت ِ مسلمانی ...
ریشه میزنم... در عشق ... تکیه میدهم... بر باد...
حلقه میزنم... چون موج ... در هوای ِ طوفانی ...
از تبار ِ ابر امروز - آیهای فرو آمد:
انتهای ِ صبر : امروز - تا دو سال ِ طولانی ...
داربست ِ تاکم کن . تشنه و هلاکم کن .
ریزهریزه میریزد - در صدا پشیمانی
گوشواره خواهم شد در تلاطمی دیگر
تو شنیده خواهی شد ! تا که سر بجنبانی :
ای حریر ِ شرماگین! ای حرارت ِ شیرین !
زمهریر ِ چشمم را - بوسه بر تو ارزانی
بعد از این نه میمیرم . نه بهانه میگیرم
سالیانه میرویم - در بهار ِ پنهانی
24:
از بس دل ِ بیصاحب ِ من شد به تو مایل
از ریشه شکستم که نباشد متمایل
در عشق ِ تو سرگرم ِ هدر کردن ِ عمرم
در جهل ِ مرکب چه کند آدم ِ عاقل ؟
یعنی که مصادف شدهام با قدم ِ تو
یعنی که مساوی شدهام با غم ِ باطل
ای باد ِ موافق ! جهتی تازه بیاموز
تا من بنشانم کلکی بر لب ِ ساحل :
ای دوست ! زکات ِ لب ِ تو چیست ؟ چرا نیست
در حیطهی ِ شرع ِ تو از این گونه مسائل ؟
در بازی ِ عشق ِ تو کلاهی به سرم رفت
چون سیل . مرا میبری ای تیم ِ مقابل ؟
تا فرصت ِ فرجام ِ من از محکمه باقیست...
میریزم و مینوشم از این زهر ِ هلاهل
شاید که شهید ِ تو بدانند دلم را
شاید بنویسند در این باره مقاتل
25:
شوربختا که نشد لطف ِ لبت یار و هنوز ...
میخورم تا به گلو حسرت ِ بسیار و هنوز ...
ای کمربسته به قتل ِ من و همدست ِ تو عشق !
شادمانم که تویی بر سر ِ بیمار و هنوز ...
به تهیدستی ِ تقدیر ِ خود ایمان دارم
به تهیدستی ِ این دزد ِ تبهکار و هنوز ...
بر نمیدارم از این خیرهسری دست و غزل
میبرم تا بفروشم سر ِ بازار و هنوز ...
آبرویی که به یاد ِ تو نگه داشتهام ...
میرود تا بخورد چون شتران خار و هنوز ...
برف میبا...رد ِ پایت به زمین میخندد
ماندهام پا به گل ِ شاید و بسیار و هنوز!
26:
از نامه اگر نام ِ مرا لاک بگیری
بس نامه چنان آهوی ِ چالاک بگیری
بر من اگر آن ابروُی ِ رحمت نگشایی
صد ابر ِ بهار از خس و خاشاک بگیری
ای دوست ! دریغ است که از باغ ِ تماشا
آن قامت ِ چون سرو ِ طربناک بگیری
مانا که من و عشق به دور ِ تو بگردیم
بادا که از این باده بسی تاک بگیری
هرگز به کسی غیر ِ منت عشق مبادا
هرگز ! مگرم قدرت ِ ادراک بگیری
بر هیچکس اِبن ِ کس ِ دیگر چه امیدیست؟
با من بنشین تا نفسی پاک بگیری
27:
گفتی به غرور بیخیالت بشوم
سنگین و صبور بیخیالت بشوم
یعنی به مرور بیخیالت بشوم
یا گوشهی ِ گور بیخیالت بشوم؟