رباعی

دلدار ِ منا ! قرار یادت نرود
جز من شبحی در آفتابت ندود
هر ساز ِ شکسته‏ای صدایت نکند
آغوش ِ کسی پر از خیالت نشود

عشق ِ تو زمین - ترانه می‏روید از او
این ابری ِ آسمانه می‏روید از او
دریادل ِ بی‏کرانه می‏روید از او
این من - من ِ عاشقانه می‏روید از او

با موج ِ پر از نشاط ِ چشمت چه کنم؟
من جلگه‏ام این فرات ِ چشمت چه کنم؟
با این همه کیش و مات ِ چشمت چه کنم؟
با حی ِ علی الصلات ِ چشمت چه کنم؟

من هستم و انتظار - یادت نرود
این خواهش ِ بی‏شمار یادت نرود
تا آخر ِ کار ما فقط عشق ِ همیم
این جمله‏ی ِ بی‏قرار یادت نرود

ای رشک‏برانگیزترین خاطره‏ی ِ من
ای عطر ِ دلاویزترین خاطره‏ی ِ من
تو ماهی و تصویر ِ غزل  تـُنگ ِ بلور است
می‏گیرمت ای لیزترین خاطره‏ی ِ من

فلکهای آبی
نگاه تو عکس مرا در عدم میزند
در آن قاب چوبی یکی از تو دم میزند
در این شیشه ی پرغبارم شکستن رواست
اگر خلوت ما دو تا را به هم میزند
چه میماند ؟ این من که زل میزنم مثل عشق
که در هر رگ زائر یک حرم میزند
تو میمانی و لطف تو آن که از عاشقان
فقط ظاهرا اسم ما را قلم میزند
...
تو در ساحلی زیر یک سایه لم دادنت
فلکهای آبی به پای بلم میزند
خروشان ترین موج دارد مرا میبرد
پریزاد این قصه دارد قدم میزند
در این لحظه تصمیم تو ... ای خداوند عشق
لبت سرنوشت دلم را رقم میزند