سلام
تقدیم به مهربانیهای سیامک بهرامپرور عزیزم
گفتی عاشق میشوی
هی خودت را توی ِ این آیینه خوشگل میکنی
دستهگل را آب دادی - باز دل دل میکنی
من هنوز آیینهام - اما به یک رگبار ِ تند
آب را در برکهی ِ ایمان ِ من گل میکنی
گفتی : عاشق میشوی با من رها از هر چه هست ؟
بعد من را توی ِ زندان غمت ول میکنی
گفتی : عاشق میشوی ؟ دریا : تو . اقیانوس : من
قایقم را غرق در شنهای ساحل میکنی
"برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز"
گفتی عاشق میشوی ال میکنی بل میکنی
باستانی شد غزل ؟ الان درستش میکنم
تو من و برنامهام را هر دو کنسل میکنی
...
قافیه دارد مزاحم میشود ! کاری بکن
من تو را با هر که هستی دوست میدارم هنوز
اخوی عزیز! ببین اصلا نقطهچین بگذارم بهتر نیست؟
صحنهسازی
حالا تو میخواهی مرا - یا فیلم بازی میکنی ؟
حالت گرفت از ماجرا - یا صحنهسازی میکنی ؟
این عشق (دور از جان ِ تو) ... حرفی ندارم : نقطهچین
حالا تو حرفی میزنی- یا اعتراضی میکنی ؟
خورشید امروز از کجا - آمد که تو پیدا شدی ؟
در آسمان ِ این غزل – هی یکهتازی میکنی
البته تو دیر آمدی – اما هنوز ای! زندهام
مخصوصا آن وقتی که تو – عاشقنوازی میکنی
من زندهام با دیدنت – اما چه شد بوسیدنت ؟
لـج میکنم – تنها مرا – اینجور راضی میکنی